متن آهنگ محسن چاوشی به نام شاه مقصود
این جنگل چوب خورده تو نعره های خفیفش شیر لگد خورده داره
دریاست دریای طابوت رو شونه های نحیفش مرغابی مرده داره
طفلک همش لنگ نونه این سفره هرچی که داشته برداشته و بذل کرده
از تشنگی نصفه جوونه این مشک دستاشو عمری نذر ابوالفضل کرده
این صورت استخونی از فقر سیلی که می خورد دردو فراموش می کرد
البته یادم نمیره وقتی جوون بود با فوت خورشیدو خاموش می کرد
روحی که رو موج اف ام می نشست کنج اتاقو سرگرم بخت خودش بود
لبخند میزد به آفت سیبی که نعشش همیشه زیر درخت خودش بود
ای چرک رو اسکناسا
رابعه ناشناسا پیکان دلتنگ بابا
بار تلنبار مونده از شهر و از یار مونده قربانی جنگ بابا
بی جامه بی ادامه چشم انتظار یه نامه
تسبیح و سجاده بابا
ای سرفه های پر از دود ویرونه شاه مقصود از سکه افتاد بابا
♫♫♫
می گفت جاهل که بودم عمر عزیزم هدر شد توی صف سینماها
می گفت امروز دیگه نقش مهمی ندارم توی تئاتر شماها
می گفت ده سال هر روز راه دوا خونه ها رو ترک موتور گریه کرده
از اون سر چاله میدون تا این سر توپ خونه با توپ پر گریه کرده
می گفت ما مرغ شامیم حالا یا بزم عروسی یا مجلس سوگواری
می گفت فرقی نداریم فرق ما دوتا شبیهه اسب کالسکه ست و گاری
می رفت و می گفت پشت لبخند سه در چهارم قسط عقب مونده دارم
می گفت از من گذشته می رفت و می گفت امشب مهمون نا خونده دارم
ای چرک رو اسکناسا رابعه ناشناسا پیکان دلتنگ بابا
بار تلنبار مونده از شهر و از یار مونده قربانی جنگ بابا
متن آهنگ محسن چاوشی به نام شرمساری
ای شرمساری شرمساری شرمساری ، جز شرمساری از خودت چیزی نداری
هی نا امیدی نا امیدی نا امیدی از هیچکس حتی خودت خیری ندیدی
هی تنگدستی تنگدستی تنگدستی چشماتو رو هرچی دلت می خواست بستی
هی آستین بردی به چشمای نجیبت دستات خجالت می کشیدن توی جیبت
چون زیر بار دوستی جوون کنده بودی از مهره های گردنت شرمنده بودی
هرچی بهت تقدیم شد دوز و کلک بود قلبت شکست از بس که دستت بی نمک بود
هی صبر کردی صبر اما بی علاجه ، ا
ز صبر کردن روحت اینقدر حاج و واجه
بارون حریف شر شر چشم ترت نیست سقفی که باید باشه بالای سرت نیست
با این و اون نجنگ فرار کن فرار ، از مردم دو رنگ فرار کن فرار
♫♫♫
هی لقمه توی خون زدی تا زنده موندی عمری دم از بارون زدی تا زنده موندی
هی سیب نارس چیدی از باغ بهشتت دیدی که راضی نیستی از سرنوشتت
چون زیر بار دوستی جوون کنده بودی از مهره های گردنت شرمنده بودی
هرچی بهت تقدیم شد دوز و کلک بود قلبت شکست از بس که دستت بی نمک بود
با این و اون نجنگ فرار کن فرار ، از مردم دو رنگ فرار کن فرار
متن آهنگ محسن چاوشی به نام آخرین اتوبوس
اوج گرفتی و من قفس شدم از تو ، حسرت آزادی وبال بالم شد
یه روز دیدن تو تازه شدم از نو ، یه روز از تو گذشت هزار سالم شد
سکوت تو مثل یه راز سر بسته ، بین تولد و مرگ شناورم میکرد
نفس کشیدن تو قوطی در بسته ، از اینکه پروانه ام مکدرم می کرد
دست که می بردی به کوله بار سفر ، دخیل می بستم به دستگیره در
دخیل می بستم به جاده های عبوس ، دخیل می بستم به آخرین اتوبوس
دست که می بردی به کوله بار سفر ، دخیل می بستم به دستگیره در
دخیل می بستم به جاده های عبوس ، دخیل می بستم به آخرین اتوبوس
♫♫♫
اونقدر میگن دلت بزرگ نبود ، دلت یه زندونه یه چهار دیواری
تصورم از تو دود هوا شد رفت ، تا هی سقوط کنم به زیر سیگاری
صعود می کردم به قلعه ی چشمات ، سقوط می کردم مهم نبود برام
دلم می خواست که تو رو حبس کنم تو صدام ، هیچکی بغیر از تو مهم نبود برام
چشم که می نداختی به آینه و چمدون ، پناه می بردم به کوچه و بارون
چشم که می بستی رو به بی پناهی من ، پناه می بردم به نا امید شدن
دست که می بردی به کوله بار سفر ، دخیل می بستم به دستگیره در
دخیل می بستم به جاده های عبوس ، دخیل می بستم به آخرین اتوبوس